دانلود pdf کتاب میشل اوباما شدن| اثر میشل اوباما | ترجمه علی سلامی
کتاب شدن، کتابِ خاطرات قدرتمندترین زن سیاهپوست جهان است. این توضیحی است که برخی از نشریات معتبر دنیا درباره کتاب «Becoming michelle obama» یا شدن، نوشته میشل اوباما، بانوی اول سابق آمریکا، نوشتهاند.
او در این کتاب به بخشهای زیادی از دوران کودکی، نوجوانی و آشناییاش با اوباما پرداخته و با لحنی روایی و ساده توانسته توجه بسیاری از مخاطبان را جلب کند. خاطرات او شاید از این جهت جذاب است که تلفیقی از تجربیات شخصی و سیاسیاش را در کنار هم بازگو کرده است.
کتاب شدن در ۱۳ نوامبر ۲۰۱۸ به انتشار رسید و تا کنون به بیش از ۲۴ زبان دنیا ترجمه شدهاست. از نکات جالب توجه اینکه درست در اولین روز فروش سراسری این کتاب، استقبال مخاطبان به گونهای بود که صفهای عظیمی را در خیابانها تشکیل دادند و نزدیک به ۷۰۰ هزار نسخه در همان روز اول فروش داشت.
درباره میشل اوباما
میشل لاوون رابینسون اوباما با در سال ۱۹۶۴ در کلان شهر شیکاگو به دنیا آمد. او ملیت آفریقایی-آمریکایی دارد که در دو ریاست جمهوری اوباما (هشت سال)، سمت بانوی اول آمریکا را داشت. از تحصیلات او میتوان به وکالت و نویسندگی اشاره کرد که از دانشگاه پرینستون و هاروارد مدرک حقوق خود را گرفته است. میشل در سن ۲۸ سالگی با باراک اوباما ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دو دختر به نامهای مالیان و ساشا است که برای به دنیا آوردن فرزند دومش با مشکلاتی رو به رو بود و نهایتاً مجبور به استفاده از روش لقاح مصنوعی شد که همین مسئله در کتاب شدن نیز آمده است.
بریده ای از کتاب شدن
اکثرِ عُمرم را به ندایِ تلاش کردن گوش سپردهام. این ندا به شکل یک موسیقیِ ناکوک یا لااقل یک موسیقی ناشیانه به گوشم میرسید، از کفِ اتاق خوابم برمیخاست صدای دنگ، دنگ، دنگِ هنرآموزانی که جلوی پیانوی عمه رابی در طبقه پایین مینشستند و آرام و ناشیانه گامهای موسیقی را فرامی گرفتند. خانوادهام در محله ساوث شُرِ شیکاگو در یک خانه ویلاییِ آجری و تمیز که به رابی و شوهرش تِری تعلق داشت، زندگی میکردند. پدرومادرم آپارتمانی را در طبقه دوم اجاره کرده بودند؛ درحالی کهتری و رابی در طبقه اول زندگی میکردند. رابی عمه مادرم بود و سالها نسبت به او سخاوت زیادی نشان داده بود، اما برای من تجسمِ وحشت بود. زنی بود جدی و مبادی آداب که در کلیسای محل گروه سرود را رهبری میکرد. علاوه بر این، معلم پیانوی محله ما نیز بود. کفشهایی با پاشنه بلند میپوشید و یک عینک مطالعه را با زنجیری دور گردنش میانداخت. لبخند موذیانهای داشت، اما مثل مادرم از گوشه وکنایه خوشش نمیآمد. گاهی میشنیدم که هنرآموزانش را به خاطر اینکه به اندازه کافی تمرین نکرده بودند، به باد سرزنش میگرفت یا اینکه پدرومادرشان را به خاطر اینکه آنها را برای درس دیر آورده بودند، ملامت میکرد.
وسط روز فریاد میکشید: «شب خوش!» شاید اگر کس دیگری بود و به همان اندازه به خشم میآمد میگفت: «اوه، تو رو خدا بس کن دیگه!» به نظر میرسید عده کمی تحمل این رفتار رابی را داشتند. اما صدای کسانی که تلاش میکردند، به نوای موسیقی زندگی ما تبدیل شد. صدای دنگ بعدازظهرها شنیده میشد و شبها نیز همین طور. خانمهای کلیسا گاهی میآمدند و سرود کلیسایی تمرین میکردند و صدای ایمان و پارسایی آنها در دیوارها طنین افکن میشد. بر اساس قوانین رابی، بچههایی که درس پیانو میدیدند، اجازه داشتند فقط روی یک آواز کار کنند. از اتاقم به تلاش آنها گوش میدادم که نتهای خود را پشت سر هم تمرین میکردند و تأیید او را به دست میآوردند، «ترانههای عید پاک» و «لالایی برامْس» را تمرین میکردند و پس از تلاشهای زیاد بالاخره موفق میشدند. موسیقی هیچ گاه آزاردهنده نبود؛ فقط همیشه به گوش میرسید. این موسیقی از پلکانی که محل زندگی ما را از محل سکونتِ رابی جدا میکرد، بالا میخزید. در تابستان از پنجرههای باز عبور میکرد و با افکارم همراه میشد، درحالی که من با عروسکهای باربی بازی میکردم یا با قطعههای اسباب بازی برای خود پادشاهیِ کوچکی میساختم. تنها زمانی آرامش پیدا میکردیم که پدرم از نوبت کاری خود در کارخانه تصفیه آب به خانه میآمد و بازی تیم کابْز را در تلویزیون تماشا میکرد و صدای تلویزیون را آن قدر بلند میکرد که تمام این صداها را محو میساخت.
این خاتمه دهه شصت در محله جنوبی شیکاگو بود. تیم کابْز بد نبود، اما عالی هم نبود. روی پای پدرم در صندلی راحتیاش مینشستم و به صحبتهایش گوش میدادم. تعریف میکرد چطور تیم کابْز افت شدیدی کرده یا اینکه بیلی ویلیامز، که در نزدیکی ما در خیابان کُنستانس زندگی میکرد، از سمت چپ ضربهای جانانه زده؛ اما، خارج از ورزشگاه، آمریکا در بحبوحه تحولی عظیم و نامعلوم بود. خانواده کِندی مرده بودند. مارتین لوترکینگ درحالی که روی بالکن در مِمفیس ایستاده بود، ترور شد؛ به همین دلیل شورشهای سرتاسری در آمریکا ازجمله در شیکاگو آغاز شد. بعدازاینکه پلیس با باتون و گاز اشک آور با معترضینِ جنگ ویتنام در گرانْت پارک حدود چهار مایلی خانه ما مقابله کرد، کنوانسیون ملی دموکراتها در سال ۱۹۶۸ به خشونت کشیده شد. درعین حال، خانوادههای سفیدپوست که شیفته حومه شهر شده بودند ـ به امید مدارس بهتر، فضای بیشتر و احتمالاً سفیدی بیشتر ـ دسته دسته از شهر خارج میشدند.
مشخصات کتاب:
-
نویسنده/نویسندگان: میشل اوباما
-
مترجم: دکتر علی اسلامی
-
تعداد جلد: ۱
-
موضوع: زندگی نامه و رمان