بلاگز

  • خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • گت بلاگز اخبار فرهنگی و هنری خاطرات خواندنی درخشانی از شجریان و لطفی

    «من در دانشکده با استاد لطفی هفته‌ای دو روز کلاس داشتم ولی برایم کم بود. گفت: «اگر خواستی و می‌توانی صبح سریع بیدار شوی، ساعت شش‌ و نیم، هفت صبح بیا پنجره آشپزخ

    خاطرات خواندنی درخشانی از شجریان و لطفی

    خاطرات خواندنی درخشانی از شجریان و لطفی

    عبارات مهم : آلبوم

    «من در دانشکده با استاد لطفی هفته ای دو روز کلاس داشتم ولی برایم کم بود. گفت: «اگر خواستی و می توانی صبح سریع بیدار شوی، ساعت شش و نیم، هفت صبح بیا پنجره آشپزخانه را بزن که بقیه بیدار نشوند. بعد بنشینیم و تمرین کنیم.» ..

    به گزارش ایسنا، روزنامه شرق نوشت: «مجید درخشانی را بسیاری با آلبوم «در خیال» و همکاری با استاد محمدرضا شجریان و اجراهای متعدد با جوانان می شناسند. آینده گروه شهناز، سفر به آلمان، کنسرت دور اروپا با بانوان خواننده، نگرانی هایش از فضای موسیقی، همه را از سیر تا پیاز می پرسم. با بیان گیرا و صبر و حوصله جواب سؤال هایم را می دهد.»

    خاطرات خواندنی درخشانی از شجریان و لطفی

    گزیده این گفت وگو را که حدود دو ساعت طول کشیده هست، با هم می خوانیم:

    – در حقیقت من از سال ٥٥ فراگیری موسیقی را شروع کردم. آن وقت ١٩ سال زیاد نداشتم.

    «من در دانشکده با استاد لطفی هفته‌ای دو روز کلاس داشتم ولی برایم کم بود. گفت: «اگر خواستی و می‌توانی صبح سریع بیدار شوی، ساعت شش‌ و نیم، هفت صبح بیا پنجره آشپزخ

    – همان موقع که به پایتخت کشور عزیزمان ایران آمدم تار نواختن برادرم را می دیدم و تار را می شناختم ولی نمی خواستم تار بزنم. به این قصد به پایتخت کشور عزیزمان ایران آمده بودم که پیانوی ایرانی به شیوه مرتضی خان محجوبی را بیاموزم ولی متأسفانه کسی را نیافتم. در واقع به علت پیدا نکردن استاد، پیانو را شروع نکردم.

    – برادرم تار می نواخت و می گفت پیش آقایی به نام آقای لطفی می رود. آن وقت هم آقای لطفی تازه فعالیت های هنری ارزش را شروع کرده بودند. برادرم قرار شد با استاد لطفی صحبت کند ولی خبری نشد. من هم که وقت برایم غنیمت بود، به هنرستان موسیقی رفتم و در دوره های شبانه عضویت کردم. هفته ای چهار، پنج روز کلاس می رفتم. کلاس ساز و کلاس تئوری و کلاس هارمونی و مطالبی که جهت کنکور موسیقی مورد نیاز بود. همان سال دانشجوی نقاشی شدم و این دانشجوی نقاشی شدن مرا به فضای موسیقی نزدیک تر کرد. چون دانشکده نقاشی، موسیقی، معماری و تئاتر همه در یک ساختمان بودند. آنجا بالاخره آقای لطفی را ملاقات کردم و برادر دیگرم واسطه شد و بعد از شش ماه کلاس رفتن، نخستین قرار ملاقات را با استاد لطفی گذاشتم.

    – نمی دانستم چگونه باید با استاد لطفی راجع به شهریه صحبت کنم. چند بار هم ضمنی مطرح کردم ولی خیلی اهمیت ندادند و گفتند من اصلا شهریه از کسی نمی گیرم و گفت کسی که خوب کار کند که اصلا شهریه نمی گیرم. جالب بود که هر کسی خوب تمرین می کرد بعد از مدتی تار از ایشان هدیه می گرفت. به من هم بعد از چهار سال یک تار هدیه دادند. یعنی تار مثل تبرزین طلایی درویش خان بود که به شاگردانی که پر کار بودند، جایزه می دادند.

    خاطرات خواندنی درخشانی از شجریان و لطفی

    – من در دانشکده با استاد لطفی هفته ای دو روز کلاس داشتم ولی برایم کم بود. گفت: «اگر خواستی و می توانی صبح سریع بیدار شوی، ساعت شش و نیم، هفت صبح بیا پنجره آشپزخانه را بزن که بقیه بیدار نشوند. بعد بنشینیم و تمرین کنیم.»

    – سالی که انقلاب شد، در منزل ای زندگی می کردم که صاحبخانه می خواست منزل را خالی کنیم. آقای لطفی هم خیلی تیزهوش بودند. یک روز به من گفت: «حالت خوب نیست، چه شده؟» من ذهنم مشغول این منزل بود. گفتم: «چیزی نیست.» ولی استاد در ساز زدن من متوجه عنوان شده است بود. گفتند: «مشکلت را بگو!» من هم عنوان را گفتم: «خانه ای دیگر پیدا کردم که صاحبخانه ١٠ هزار تومان می خواهد. من هم دانشجو هستم و این مبلغ جهت من خیلی زیاد هست. اگر این منزل را از دست بدهم دیگر در پایتخت کشور عزیزمان ایران بی خانمان می شوم.» فردای آن روز دیدم استاد یک پاکت آورد و به من داد و گفت: «برو منزل ات را بگیر و سازت را بزن. به هیچ چیز هم فکر نکن.» این لطف ارزش را هیچ وقت فراموش نمی کنم. بعدها این ١٠ هزار تومان دست من بود تا چاووش باز شد. در اوایل چاووش هم که من هیچ درآمدی نداشتم. بعد که کلاس ها راه افتاد شهریه می گرفتم. من هم نخستین تجربه تدریس را در چاووش داشتم. البته قبل از آن در دانشگاه صنعتی بخش فوق العاده استاد لطفی مرا جهت تدریس معرفی کرده بودند و تجربه تدریس از آنجا شروع شد. بعد نوبت به چاووش رسید ولی درآمد چاووش در حدی نبود که من بتوانم این ١٠ هزار تومان را بعد بدهم. بعد هنگامی که آقای لطفی موسیقی فیلم «حاجی واشنگتن» علی حاتمی را ساخت، من جزء نوازنده ها بودم. یک سال بعد نزدیک عید بود که آقای لطفی به نوازنده ها نفری یک پاکت حاوی صد هزار تومان داد. همانجا ١٠ هزار تومان ایشان را خواستم بعد بدهم که استاد کاملا اظهار بی اطلاعی کردند. مطمئنم که تظاهر نمی کردند. اصلا یادشان نبود. برایش تعریف کردم که «قبل از انقلاب من جهت منزل گرفتن پول نداشتم. شما به من پول قرض دادید.» ولی باز یادشان نیامد و گفتند: «اگر مربوط به سال های دور است که مشمول بر مرور وقت شده است و من از یادم رفته است.» و بالاخره ١٠ هزار تومان را نگرفتند.

    «من در دانشکده با استاد لطفی هفته‌ای دو روز کلاس داشتم ولی برایم کم بود. گفت: «اگر خواستی و می‌توانی صبح سریع بیدار شوی، ساعت شش‌ و نیم، هفت صبح بیا پنجره آشپزخ

    – سال ٥٦ به گروه شیدا دعوت شدم.

    – من هدفی در ذهنم بود. می خواستم موزیک سازی بخوانم. غافل از این که در آلمان اوضاع جهت ما که رشته موسیقی خوانده بودیم، به این سادگی ها نبود. باید موسیقی اروپایی یک مقدار بلد می بودیم و این در ذهنم بود که اگر رفتم اروپا، بروم دنبال موزیک سازی. یکی از اهدافم این بود ولی نشانه مهم ام این نبود. خانواده همسر سابقم کلا قصد خروج از کشور عزیزمان ایران را داشتند. ما هم با این موج رفتیم. من در چاووش عضو شورا بودم. یک روز در شورا این عنوان را مطرح کردم. آقای لطفی در جریان رفتن ما بود. گفت: «کاری نمی توانیم کنیم. این یک موج است که تو را با خود می برد ولی من موافق نیستم، چون اگر شما بروی، از فضای موسیقی دور می شوی.» هر چه آینده نگری کردند درست بود. من از فضای موسیقی دور افتادم.

    خاطرات خواندنی درخشانی از شجریان و لطفی

    – من همان سال ها که در آلمان بودم استاد شجریان سالی سه، چهار بار به آلمان می آمدند و عموما در منزل آقای بهشتی که از دوستان خوبشان بودند ساکن می شدند. آقای بهشتی هم ما را خبر می کردند. شب ها همه دور هم بودیم و استاد شجریان آواز می خواندند و من با ایشان ساز می زدم. البته جهت من سخت بود که جواب آواز استاد شجریان را بدهم ولی آقای شجریان خیلی تشویقم می کرد. نزدیک ١٧ ساعت آوازهای خانگی در آلمان و لندن با استاد شجریان دارم.

    – جهت ضبط «در خیال» به کشور عزیزمان ایران سفر کردم. بخشی از آلبوم را ضبط کرده بودم. دوستانم که خواننده می شناختند، معرفی کردند ولی آوازشان خوب نبود. من تصمیم گرفتم به سراغ استاد شجریان بروم. درست دوره ای بود که استاد دیگر کار کسی را قبول نمی کرد. دوره مشکل بود. به ایشان زنگ زدم گفتم من چند تا کار دارم می خواهم شما بشنوید. اگر خوشتان آمد بخوانید. گفت: من مشهدم می توانی بیایی؟ گفتم: بله و سریع یک بلیت گرفتم و رفتم مشهد. من آن وقت جوان بودم و تجربه ای نداشتم ولی ایشان آقای شجریان بودند. با این همه با من قرار گذاشتند و آمدند فرودگاه. با این که می توانستند آدرس بدهند من بروم یا کسی را بفرستند. برف سنگینی هم باریده بود؛ به حدی که پرواز نمی توانست بنشیند. من خیلی حالم گرفته شد. ولی در کمال ناباوری دیدم پرواز نشست. پرواز که نشست، (چون اعلام شده است بود پرواز ما نمی نشیند) دیدم آقای شجریان در حال خروج از فرودگاه هستند. صدایشان کردم. از اتفاق سرنوشت بود. استاد تعجب کردند که پرواز ما نشسته هست. رفتیم منزل مادر و پدرشان و بسیار هم به من لطف داشتند. «در خیال» را هنوز سازهایش را کامل ضبط نکرده بودم. سه گاه را ضبط کرده بودم. نصف زمزمه هایی که کرده بودم را برایشان گذاشتم که بشنوند. به نصف که رسید گفتند خاموش کن من می خوانم. از تیزهوشی ارزش کار نصفه کاره را هنگامی که گوش دادند متوجه شدند چیست. البته نمی خواهم از کار خودم تعریف کنم. از گزینش ایشان تعریف می کنم. بعد این اعتماد پیدا شد و قبول کردند آلبوم را کامل بخوانند. البته دوره ضبط آلبوم خیلی طول کشید. چون اواسط کار، آقای شجریان سفرهای آمریکا داشتند. فکر می کنم هشت سال طول کشید تا کار منتشر شود و موقعی هم که کار می خواست منتشر شود، شرکت دل آواز را جهت مدتی بستند. انتشارات سروش کار را خرید و این هم یک شانس بود. چون آن وقت انتشارات سروش که کاری را می خرید یک موزیک از آن را جهت تبلیغ از رادیو پخش می کرد. به هر حال همه چیز دست به دست هم داد که آلبوم «در خیال» زیاد جلوه کند. یک مجموعه دیگر هم دادم به آقای شجریان که چند تا از آنها را گزینش کردند که یکی از آنها رندان مست بود که آن هم بعد از هفت، هشت سال ضبط شد.

    – گروه شهناز را به سفارش استاد شجریان تأسیس کردم. این گروه در حقیقت به سفارش ایشان بود. البته خود آقای شجریان در مقدمه آلبوم «رندان مست» توضیح دادند که گروه شهناز چطور تشکیل شده است است.

    – اگر شما آلبوم رندان مست را بشنوید، خواهید دید که از سازهای آقای شجریان استفاده نشده هست. البته استاد قبل از گروه شهناز، ساز سنتور می ساختند. آقای شجریان سنتور بزرگی درست کرده بود که صدای بَمی داشت. بعد گفت: این به درد ارکستر می خورد؟ گفتم: صد درصد، چون ما باس کم داریم. من گفتم ساز زهی در ارکستر خیلی کم داریم. اگر بتوانید طراحی کنید عالی می شود که استاد شروع به ساختن کردند. در طول شکل گرفتن گروه شهناز، سازسازی استاد هم شروع شد. سازهایی که ایشان ساختند زیاد جهت تکمیل صدای ارکستر بوده است.

    – دیگر با چه کسی می توانیم کار کنیم؟ چون این گروهی بود که جهت ایشان (استاد شجریان) درست شد. گروه شهناز هم بدون استاد نمی تواند کاری کند، چون فکر می کنم مردم این دو را در کنار هم می خواهند. من بعید می دانم گروه شهناز بدون استاد بتواند اجرا داشته باشد. مگر این که خواننده ای توانا در آینده در حد استاد پیدا شود که خیلی بعید است.

    – اگر در مورد آقای شجریان بخواهم بگویم، شب هایی که حالش خوب بود و اتفاق های خوب افتاده بود و خوشحال بود، عالی اجرا می کرد. واقعا بعضی از شب ها سن وسالش را فراموش می کرد و انگار شجریان جوان داشت می خواند ولی یک شب در هامبورگ اجرا داشتیم مسائلی را برگزارکننده ها به وجود آوردند. شب بعدش استاد مریض و خسته و تب دار شدند و به اجبار روی صحنه آمدند. صدایشان آماده نبود. بی بی سی بدون توجه به خواست ما، آن بخش ها را پخش کرد. من هر لحظه فکر می کنم عمدی در کار بوده است.

    – یک سری از کارها نیمه کاره مانده هست. ما دو آلبوم در دست انتشار و سه آلبوم نیمه تمام با استاد داشتیم که استاد مریض شدند. من هم که کارهای هنری ام با جوان ها و گروه خورشید ادامه دارد.

    – کار با جوانان را قبل از ممنوع الکاری شروع کرده بودم. در واقع بعد از ممنوع الکاری این کارها زیاد دیده شد.

    – آلبوم «فصل باران» با صدای آقای قربانی ضبط شد و علت این که موفق شد فکر می کنم هم انرژی جوانان و هم به خاطر حمایت مدیرانی بود که دلسوز بودند. آخرهای دوره اصلاحات بود. یکی از آن مدیران آقای مسعود شاهی، مسئول بنیاد رودکی تالار وحدت بودند که با حمایت ایشان توانستیم چند شب اجرا بگذاریم. در واقع کار ما را خریدند و دیگری آقای صالحی که مدیر کاخ نیاوران بودند. ایشان محل تمرین در اختیار ما قرار دادند. چون با این گروه ٣٠نفره هیچ جا نمی شد تمرین کرد.

    – (اجرایی که گفتند در حضور وزیر ارشاد بوده است)، کاملا دروغ و شایعه بود. یک نفر این را پخش کرد؛ وگرنه در اجراهای ما هیچ وقت وزیر ارشاد حضور نداشته اند.

    – گروه ماه بانو را تشکیل دادم، همه نوازنده ها زن بودند. ما می خواستیم در تالار وحدت جهت بانوان اجرا داشته باشیم؛ البته بدون حضور من. همه فرزند ها تمرین کرده بودند و حتی فیلم درخواست کردند از تمرین، فیلم هم دادیم. آخر هم نه تنها تالار وحدت را ندادند، مجوز هم ندادند. در حالی که گروه بانوان خیلی اجرا دارند و مشکلی هم ندارند. نفهمیدیم چه کسی نگذاشت که فرزند ها اجرا داشته باشند. بعد که اجازه اجرا ندادند، ما تصمیم گرفتیم ضبط را تصویری کنیم تا به یادگار بماند. سه قطعه ضبط کردیم. نخستین کار که منتشر شد، داستان شروع شد. من واقعا نمی دانستم یک کار تصویری این قدر دردسرساز می شود. شاید اگر می دانستم از این کار منصرف می شدم.

    – متأسفانه خط قرمز را معین نکرده بودند و هر کس می توانست ویدئو بگذارد. از این دست هم زیاد بودند. ویدئو ما زیاد دیده شد. وگرنه کار ما با گروه های دیگر فرقی نمی کرد. چند سال پیش هم خواستیم دوباره تمرین کنیم که اجرا داشته باشیم. جوابی که ارشاد داد این بود که می توانید به شرطی که اسم ماه بانو را بردارید. خب مگر می شود نام گروه را عوض کرد. این برند ماه بانو بود و همین عنوان باعث شد زحمت هایی که فرزند ها کشیده بودند هدر برود.

    – یکی، دو تا خواننده پیدا کردم که کارشان خوب هست. هیچ کدامشان آقای شجریان نمی شوند ولی بالاخره نمی توان از فعالیت دست برداشت. من خیلی از کارهایی که ساختم و خواننده ها اجرا کردند را می شنوم و برایم راضی کننده نیستند ولی هنگامی که آقای شجریان می خواند یک بُعد دیگری پیدا می کند. کارهایی که ضبط کردم وقت دیگری اگر خواننده دیگری پیدا شد دوباره اجرا می کنم. تنها چیزی که این وسط اتفاق افتاد، دو کار با آقای قربانی و معتمدی بود که الحق خوب خواندند. درست است آقای شجریان نیستند ولی خوب بودند. ولی بعضی آلبوم با بعضی خواننده ها ضبط کردم که اصلا دوست ندارم و منتظر وقت هستم که خواننده ای پیدا کنم و دوباره ضبط کنم.

    – امروزه واقعا سخت شده است که آلبومی سنتی تهیه و وارد بازار کرد. چون این قدر شرکت ها موزیک های پاپ منتشر می کنند که اصلا کسی کار سنتی نمی شنود. به معنای واقعی کار را با ضرر باید فروخت. بعضی از این خواننده ها هستند که یا با بودجه شخصی یا با اسپانسر کار ضبط می کنند و می فروشند و طبعا خودشان هم خواننده می شوند.

    – در این دو، سه سال جهت آلبوم مراجعه بانوان خیلی زیاد بود و با وجود این که با هزینه ضبط آلبوم می شود یک سال زندگی کرد ولی من دیگر آلبوم قبول نمی کنم، چون آلبوم در پروسه ضبط تا انتشارش آدم را درگیر می کند.

    – کلاس های آوازی بی رویه مثل قارچ در تمام کشور عزیزمان ایران روییده هست. خیلی ها که تدریس می کنند اصلا صلاحیت تدریس ندارند. نه تنها آواز، بلکه در ساز هم همین طور هست. به عنوان نمونه کسی را می بینیم که سال ها کلاس ساز رفته و تار زده است ولی شیوه گذاشتن دستش غلط هست. در مورد خوانندگی هم همین طور هست. چون آواز ما شیوه تدریس منسجم ندارد، هر معلمی هر طور دلش می خواهد درس می دهد و این باعث می شود خواننده ها موفق نشوند.

    – آیا باید آقای مسعودی ٨٠ساله که با سیستم قدیم کار کرده هست، با خیال راحت بیاید کل آلبوم را یک روزه بخواند؛ اتفاقی که سال هاست نیفتاده، آن هم با این سن و سال ولی این سیستمی که قدیم امثال ایشان کار می کردند، درست بوده هست. ایشان خواننده ای بودند که زنده اجرا کردند و روی کوک کار می کردند. حتی تحریرها را جداجدا کار می کردند. الان سیستم تدریس مسئله دارد که خواننده خوب نیامده، وگرنه حتما خواننده خوب داشتیم ولی هدر رفته اند. گاهی هم در این اینترنت صداهایی می شنویم که واقعا لذت می بریم.

    – کجای دنیا نصف کار را یاد می گیرند؟ مثل این که نوازنده آوازی، بلد باشد بنوازد ولی نتواند پیش درآمد چهارمضراب بزند. این ضعف است و اکثر خواننده ها مسئله ریتم دارند؛ حتی استادها.

    موسیقی بانوان یا موسیقی مردها نداریم. موسیقی یک چیز هست، فقط مجریانش تفاوت دارد. هنگامی که زن اجرا می کند یک کیفیت دارد، هنگامی که آقا اجرا می کند کیفیت دیگر. مثل دو ساز متفاوت هستند. دو جنس متفاوت و شنیدن هر کدام لذت خاص خودش را دارد. طبیعی است که این ٥٠ درصد صدا در کشور عزیزمان ایران شنیده نشده و به هر حال صدای بانوان هم قشنگی های خودش را دارد و مردم کشور عزیزمان ایران شنیدن صدای بانوان را دوست دارند.

    – من از روزی که به آلمان رفتم به اهدافی که می خواستم نرسیدم. دانشگاه هم پذیرش گرفتم یک ترم هم رفتم ولی رشته ای که می خواستم آنجا نبود. سال های اول و دوم یک مقدار فعالیت های کنسرتی کردم. بعد دیدم جای من آنجا نیست و تنها دلیلی که آنجا زمین گیر و ماندگارم کرد دو فرزندم بودند که آنجا به دنیا آمده بودند. با خودم می گفتم من راه دیگری ندارم. مگر این که گاه گاهی جهت سفر به کشور عزیزمان ایران بروم و کارهایم را ضبط کنم. یکی، دو سال گذشت دیدم نمی توانم و این فعالیت ها برایم کم هست. یک گروه درست کردم به نام گروه نوا. نوازنده حرفه ای خیلی کم بود. آقای حسینی که چند ماه پیش فوت کردند نوازنده گروه شیدا بودند که ایشان را دعوت کرده بودم. چند دوره با آقای متبسم کار کردیم. سه، چهار تا حرفه ای و سه، چهار تا آماتور و چند سال کار کردیم و مرکز نوا را تأسیس کردیم.

    – برنامه ام این بود که هر وقت فرزندانم بزرگ شدند من برگردم ایران. دخترم که بسیار تیزهوش است این را فهمیده بود که من منتظرم بزرگ شوند و من برگردم ایران. یک بار در ١٦سالگی گفت: «من می دانم تو دوست داری برگردی ایران. از همین فردا هم برگردی من با تو می آیم.» از روزی که ایشان گفت تا روزی که آمدیم کشور عزیزمان ایران یک ماه طول کشید. استارت مهم را دخترم زد ولی هیچ وقت دوست نداشتم آنجا بمانم.

    – کسی که بی نشانه برود، وقتش را تلف کرده هست. من آنجا می دیدم فرزند های جوان می آیند و تلف و سرگردان می شوند. دولت آلمان هم که قوانین خودش را دارد. یک مستمری ماهانه می دهد و جوان ها هم مستمری را می گیرند و تفریح می کنند؛ بدون هیچ برنامه ای. اگر جوانان جهت ادامه تحصیل یا هدفی بروند تشویق هم می کنم. من فکری داشتم جهت رفتن ولی هنگامی که عملی نشد باید سریع برمی گشتم. نباید سرم را با چهار تا کلاس و چهار تا کنسرت گرم می کردم. چون در عالی ترین دوره کاری ام آلمان بودم. آن دوره ای که من نبودم، برد موسیقی ایرانی خیلی زیاد بود. آن وقت اگر برگشته بودم، الان در جایگاه بهتری بودم. من در این ١٢سالی که کشور عزیزمان ایران هستم ١٥ تا آلبوم ضبط کردم. کنسرت ها به کنار. اگر این سال ها را آنجا بودم شاید سه تا آلبوم هم ضبط نمی کردم.

    – دوست ندارم کسی مثل من سرگردان شود.

    – موزیک ساز از راه موزیک سازی نمی تواند گذران زندگی کند چون کسی حمایتش نمی کند. مجبور است پنج روز در هفته در آموزشگاه درس بدهد و زیاد هفته به آموزش بگذرد که خیلی فرسایشی هست. کار تدریس حد و اندازه دارد و چون شرایط مناسب نیست هر کسی می خواهد آن یکی را کنار بزند و خودش اوج بیاید. در این شرایط هر کس می خواهد گلیم خود را از آب بیرون بکشد و همین باعث می شود که رابطه عاطفی خوبی برقرار نباشد. روی صحنه سرمان را می اندازیم پایین و همه اخم می کنیم و یکدیگر را نگاه هم نمی کنیم یا خیلی ها مصنوعی لبخندهایی به هم می زنند.

    – بعضی نوازنده های ما زیاد در این فکر هستند که چقدر قرار است پول بگیرند. یا سریعتر تمام شود بروند سر کارشان. یعنی آن لحظات را به عنوان لحظات خوب زندگی ارزش در نظر نمی گیرند؛ به خصوص آنهایی که کارمند هنری هستند یا نوازنده ارکستر. به عنوان نمونه باید ١٠ اجرا را انجام بدهند وگرنه حقوقشان قطع می شود. آن نوازنده، دیگر لذتی از موسیقی ای که اجرا می کند، نمی برد و حتی شنونده هم این قضیه را حس می کند.

    – در کشور عزیزمان ایران هیچ بودجه ای به نام موسیقی وجود ندارد.

    – یکی دیگر از پرسشها بزرگ موسیقی ما، گرفتن مجوز هست. هیچ جای دنیا حتی در عقب افتاده ترین کشورها هم جهت موسیقی مجوز نمی گیرند. مجوز به این علت طرح شد که موسیقی مبتذل منتشر نشود ولی الان انواع موسیقی هایی که کیفیت ندارند مجوز می گیرند ولی کارهای باکیفیت به عنوان نمونه استاد شجریان مجوز نمی گیرد. هنگامی که گرفتن مجوز این قدر سخت می شود گروه ها می پاشند.

    – اگر بگذارند کار کنم کشور عزیزمان ایران می مانم.

    – من به عنوان یک موزیسین دوست دارم بگویم یکی از امیدها و آرزوهایم این است که روزی بگویند موسیقی نیازی به مجوز ندارد.»

    واژه های کلیدی: آلبوم | ایران | شجریان | ایرانی | موسیقی | خواننده | خواننده | استاد شجریان | محمدرضا شجریان

    دانلود

    نویسنده : blogzz

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از آمازون
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز
  • کتاب روانشناسی به انگلیسی
  • کتاب زبان اصلی
  • کتاب خارجی
  • رفتن به نوار ابزار